پیش‌بینی‌های پرفسور ساروخانی درباره آینده ارتباطات

شبکه اطلاع‌رسانی روابط‌عمومی‌ ایران (شارا) || دکتر باقر ساروخانی متولد ۱۳۱۸ در قزوین، فارغ‌التحصیل دانشگاه سوربن فرانسه با رتبه بسیار عالی، استاد پیشکسوت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران می‌باشد.

دکتر ساروخانی با سابقه بیش از نیم قرن آموزش و پژوهش، بیش از ۱۹۰ کتاب و مقاله پژوهشی به زبان‌های فارسی، فرانسه و انگلیسی را در فعالیت‌های پژوهشی خود به ثبت رسانده است.

از جمله آثار این استاد برجسته می‌توان به تألیف روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی (چهار جلد)، جامعه‌شناسی ارتباطات (۱۲ جلد)، جامعه‌شناسی خانواده (چهار جلد)، منابع و آثار جوانان و کودکان، جامعه‌شناسی وسایل ارتباط جمعی، روان‌شناسی اجتماعی کار صنعتی و دایره‌المعارف علوم اجتماعی (پنج جلد) اشاره کرد.

همچنین دکتر ساروخانی علاوه‌بر دریافت نشان عالی دانش موفق به کسب افتخارات گوناگونی نظیر جایزه کتاب‌های برگزیده دانشگاهی در سال ۱۳۷۰، جایزه بهترین تحقیقات دانشگاهی در سال ۱۳۷۱، جایزه بهترین کتاب سال در سال ۱۳۷۷ و استاد نمونه دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۰ شده است.

پرفسور ساروخانی از چهره‌های شاخص و معتبر اساتید دانشگاهی در حوزه جامعه‌شناسی ارتباطات ایران است که پس از بازگشت از دانشگاه سوربن فرانسه و شاگردی افرادی چون، اتوکلاینبرگ، و»ژان کازنو» به‌عنوان استاد ارتباطات وارد دانشگاه تهران می‌شود و فرازوفرود پنجاه سال ارتباطات ایران را با خود دارد که اینک، نقل قول‌های ایشان به روایتی خواندنی تبدیل کرده است و می‌تواند جزو مستندات تاریخ معاصر جامعه‌شناسی ارتباطات در ایران تلقی شود که برای هر دانش پژوه حوزه علو انسانی خواندنی است استاد مرد فرزانه, متواضعی است که در رفتار و حرکات از طمأنینه خاصی برخوردار است که شنیدن داستان را از زبان شیرین‌اش گوارا تر می‌کند, در عصر یک روز تعطیل در تهران در منزل شخصی ایشان با آقای رفیعی رئیس انجمن روابط عمومی ایران با ایشان به گفت‌وگو نشستیم و از کتابخانه شخصی، جوایز،؛ مدال‌ها عکس‌های یادبود… بازدید کردیم، آقای رفیعی با ممارست تمام هم از این دیدار فیلم تهیه کرد وهم تصویر و صدای ایشان را ضبط کردیم چون بخش حساسی از تاریخ ارتباطات کشور را با خود دارد.

در حوزه روش شناسی ۴ جلد کتاب منتشر کرده‌اند و برای جلد پنجم در حال کار هستند در حوزه مفاهیم ارتباطات و علوم‌اجتماعی ۵ جلد ۷۰۰۰ صفحه‌ای منتشر کرده‌اند که البته این اثر سالیان طولانی‌ای کار برده‌است.. کتاب مفاهیم شان چندین بار چاپ شده‌است. در سال ۱۳۴۷ که از فرانسه برگشتند، کتاب فرهنگ سه زبانه را ترجمه کردند و بعد از آن در سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ شروع کردند به نوشتن دایره المعارف. کتاب دایره المعارف در سال ۱۳۶۷ به چاپ رسید. بعد از آن فرهنگ جامع جامعه شناسی را با همکاری سرکار خانم میر ساردو کار کرده‌اند، که سروش آن را چاپ کرد. یک بعد دیگر روش شناسی در علوم‌اجتماعی است یک بعد دیگر چهار جلد کتاب های جامعه شناسی خانواده است و بعد مهمتر جامعه‌شناسی ارتباطات است که در ۱۲ جلد است و در حال کار روی جلد سیزدهم هستند. تحقیقات دیگری هم انجام داده‌اند در اولین سمینار ارتباطات در حوزه کودک را در دانشگاه تهران برگزار کردند. در آن زمان دکتر معتمد نژاد خدابیامرز، خانم خوارزمی، مرحوم علی اسدی و دکتر محسنیان‌راد و بقیه‌ی همکاران را دعوت کردند، ایشان آن زمان مدیر کل امور فرهنگی و پژوهشی دانشگاه تهران بودند. اسم آن هم شد کودک در برابر پیام های فرهنگی که منظور از فرهنگی رسانه بود که تازه شروع شده بود. تحقیقات دیگری هم حدوداً ۳۰ تا ۴۰ تا تحقیقات میدانی درباره موضوعات مختلف از جمله جوانان، ایرانیان بازگشته از عراق، نظرات دانشجویان نسبت به مسائل اجتماعی ایران و بقیه تحقیقات هست.

در سال ۱۳۴۷ با ورود به ایران از فرانسه، اولین تدریس شان در حوزه ارتباطات اتفاق می‌افتد، دوستان ایشان، مثل آقای دکتر معتمد نژاد که معاون دانشکده بودند و دوستان دیگر. بحث را ادامه دادند. در سال ۱۳۵۱ کتاب جامعه‌شناسی ارتباطات را با دکتر محسنی ترجمه کردند،. بعد از آن کتاب مبانی جامعه‌شناسی ارتباطات را نوشتند که این کتاب درحال‌حاضر . به چاپ سی و چهارم رسیده است

قهرمان داستان ما اینک در کتاب جلد سیزده روی پنج موضوع فعالیت می‌کنند. که یکی در مورد اقتصاد توجه است. یکی در مورد طنز در جریان ارتباطات است که آن هم بحث خیلی جالبی است. یکی بحث سواد رسانه‌ای و تمیز اخبار کاذب است که چگونه می‌شود اخبار کاذب را از اخبار درست تمیز داد و تشخیص داد یکی دیگر نقش گفت و گو در ارتباطات انسان است و درباره‌ی مهارت‌های گفت و گو در ارتباطات در انسان است که بحث‌های جدیدی است و بحث بحران ارتباطی از دیگر مباحث این کتاب است زمانی که ارتباطات دچار بحران می‌شود چگونه باید تبدیل به فرصت شود، کنترل بحران، و مدیریت و آن در واقع بحث اصلی مدیریت ارتباطات انسانی در شرایط بحرانی است که استاد پانزده سال آن را تدریس کرده‌اند. اینک پرسش‌های ما و پاسخ‌های پرفسور ساروخانی را می‌خوانید:

سؤال: برای شروع بحث، بفرمایید ارتباطات چگونه وارد نظام دانشگاهی شد و به‌عنوان یک رشته در آمد؟ چه الزامات، ضرورت‌ها، زمینه‌ها و یا بسترهای تاریخی ایجاب می‌کرد که این موضوع به‌عنوان یک درس تدریس شود؟

جواب: این داستان بر می‌گردد به سال‌های تقریباً ۱۳۴۲. من سال ۱۳۴۲ بورس شاگرد اولی ایران را داشتم که رفتم فرانسه. در آن زمان لیسانس زبان ادبیات فرانسه را داشتم و فوق لیسانس علوم‌اجتماعی. وقتی به آنجا رسیدم دکتری دانشگاهی، دکتری دولتی می‌دادند. دکتری دانشگاهی بیشتر برای کسانی بود که به اسم دکتر می‌شدند و دشواری نداشت. دکتری سیکل سوم یک سری دشواری داشت ولی دکتری دولتی سخت‌ترین دکتری بود. من هم تاحدودی فرانسه بلد بودم چون لیسانس داشتم و هم انگلیسی دو سال در قزوین تدریس کرده‌بودم. بنابراین با فرانسه، انگلیسی و فوق لیسانس علوم‌اجتماعی چندین بار در مصاحبه پذیرفته شدم و دکتری دتا (دولتی) ثبت نام کردم.

در همین حال هم من رفتم سوم و دیدم لیسانس آن‌ها خیلی قوی است و ما آن نوع لیسانس را نداریم و باید از دیپلم شروع کنیم. من با اینکه فوق لیسانس داشتم و در این کار هم اجباری نبود، برای اینکه صرفاً دل خودم برایم مهم بود از دیپلم شروع کردم. آنجا دانش و اطلاعاتشان قوی‌تر بود. سال ۱۳۴۲ ما فکرمان این بود که یک روزی ارتباطات اهمیت بیشتری پیدا می‌کند و یک روزی زندگی مردم از حالت ایزوله و روستایی و دور از اختیار بیرون می‌آید و شهرهای بزرگ ایجاد می‌شود و احیاناً رسانه‌های جنگی پدیدار خواهند آمد و خلاصه دنیای دیگری را تجربه خواهیم کرد. استادانم به من گفتند که تو بیا این دنیا را بررسی کن و رساله‌ات این باشد.

نقش و جایگاه عقاید قالبی را در ارتباطات بین ملت‌ها. این موضوع یک رساله‌ام بود. یک رساله دیگرم هم درباره خانواده و مقایسه خانواده ایرانی و غربی بود. کلید ارتباطات از اینجا خورد، یعنی ما آغاز کردیم زیر نظر پروفسور»اتو کلاینبرگ «که آمریکایی بود و دعوت‌شان کرده بودند در سوربن ما این کار را شروع کردیم. من به همان نسبت که پیش می‌رفتم بیشتر علاقه‌مند می‌شدم و احساس می‌کردم که در جریان ارتباطات، آدم‌ها با کلیشه‌های خودشان گفت و گو می‌کنند و واقعیت را نمی‌بینند. بسیاری از بحران‌های ارتباطی ناشی از ارتباطات کلیشه‌ای است. برای مثال می‌گوییم فلانی کجایی است؟ اسکاتلندی است؟ اسکاتلندی‌ها همه خسیس هستند. یعنی با همان کلیشه‌های خودش با مسائل مواجه می‌شود. بیشتر با ذهن خودش صحبت می‌کند و گفت و گو می‌کند و درک نمی‌کند و ذهنش هم تعریف شده‌است و ذهن واقعی نیست. بنابراین علاقه‌مند شدم و در سال ۱۳۴۷ از رساله‌ام دفاع کردم.

سال ۱۳۴۷ به ایران برگشتم و مرحوم دکتر نراقی پاریس تشریف آورده بودند. به ما لطف داشتند ما از آنجا که آمدیم مستقیم رفتیم دانشگاه و میز ما آماده بود. با دکتری دتا و علوم‌اجتماعی و جامعه‌شناسی و فوق لیسانس علوم‌اجتماعی و لیسانس جامعه‌شناسی. ما به این صورت در دانشگاه تهران مشغول به کار شدیم. کارهای اولیه ترجمه کتاب‌هایی بود، که کارگران ایرانی نوشته‌بودند. یک گروه برای مسائل و نیازهای جوانان کار کردند که ۶-۵ جلد شد. راجع به معاودین، ایرانیان بازگشته از عراق، چون صدام حسین ایرانیان را بیرون می‌کرد به‌خاطر اختلافاتی که با خود شاه داشت، آن‌ها را بیرون می‌کرد.

بنابراین بیشتر از ۶ جلد راجع به ایرانیان بازگشته از عراق، کار کردیم. آن زمان صدام این‌ها را گروه گروه اخراج می‌کرد و این‌ها نه جا و سامانی داشتند. و این‌ها گروه و جمع‌های بزرگ را می‌فرستادند. وزارت کشور آن زمان از من خواست که مساله را بررسی بکنیم و ببینیم که مهارت‌ها و توانایی هایشان چیست؟ اندیشه‌ها و آرزوهایشان چیست؟ و چه کارهایی می‌توانند داشته‌باشند؟ وضعیت اسکان‌شان به چه صورت است و آیا فامیلی دارند یا خیر؟ خلاصه یک همچین کاری بود که در واقع تثبیت وضعیت بود که این‌ها بتوانند به سامان برسند. تحقیقات ما خیلی زیاد هستند.

بعد از این می‌رسیم به ارتباطات، کتاب فرهنگ علوم‌اجتماعی را ما از زبان فرانسه ترجمه کردیم که مفاهیم مختلف علوم‌اجتماعی دارد از جمله ارتباطات. منتهی من دیدم که برای ایرانیان زبان فرانسه خیلی ملموس نیست، این کتاب را سه زبانه کردم که شد فرهنگ علوم‌اجتماعی سه زبانه.

این کتاب آن زمان توسط انتشارات کیهان چاپ شد که خیلی خوب و خیلی قوی چاپ کردند. چندین بار چاپ کردند و بعد من چاپ را متوقف کردم. و حالا روی این کتاب کار می‌کنم که قوی‌تر شود. البته الان که ما متوقف کردیم، مثل کتاب‌های روش تحقیق که آن‌ها را هم متوقف کرده‌بودم، اما در بازار نسخه‌هایی از آن را می‌فروشند.

مثلاً چند روز پیش دیدم کتاب‌های روش تحقیق من دست بچه‌ها است و گفتم که این‌ها که نایاب شده! و گفتند فراوان در بازار هست. البته کمی با چاپ اولیه تفاوت دارد اما مشهود نیست و خیلی خوب در می‌آورند و چاپ می‌کنند و با قیمت بالا هم به فروش می‌رسانند و اصلاً اطلاع نمی‌دهند و من خبر ندارم. اما هیچ مشکلی ندارد.

بعد از آن کتاب جامعه‌شناسی ارتباطات را ترجمه کردیم. داستان جامعه‌شناسی ارتباطات هم جالب است. من وقتی که جلسه دفاعم تمام شد یک استادی داشتم به‌نام «ژان کازنو». ایشان در جلسه دفاع خیلی به‌عنوان یک جنتلمن عمل کردند. در جلسه دفاع استادها انتقاد می‌کنند، اما ایشان اصلاً انتقاد نکردند. برعکس گفتند من تصور می‌کردم که شما یک خارجی هستید و باید به شما لطف کرد، اما دیدم شما هم فرانسه را مثل ما حرف می‌زنید و من توقعم از شما بالا رفت، ولی رساله شما رساله خوبی است. دو تا رساله بود. بعد از آن من خیلی خوشم آمد از آن کار. چند بار هم باهاشون گفت و گو کردم و رفتم پیش‌شان. خیلی آدم جنتلمن و متواضع بودند.

خیلی هم به ما لطف کردند و به ایران خیلی لطف داشتند. این بود که سال ۱۳۵۱ یا ۱۳۵۲ کتاب «جامعه‌شناسی همه‌جائی «را که برای همین استادمان ژان کازنو بود ما ترجمه کردیم. خیلی کتاب جالبی بود و از همان زمان بود که ایشان معتقد بودند که رسانه‌ها فراگیر خواهند شد حتی خانواده هم رسانه خواهد شد و ارتباطات انسانی فراگیر خواهد بود. و بعد هم به وجود آمدن موبایل که همه‌جا می‌توانیم استفاده کنیم. این کتاب بسیار خوب بود که ما آن را ترجمه کردیم و بسیار فروش رفت. و بعد هم ما با دکتر منوچهر محسنی گفتیم جامعه همه‌جائی که لغت خوبی نیست و اصلاً پیش بینی عجیبی است و مردم متوجه منظور نمی‌شوند پس اسمش را بگذاریم جامعه‌شناسی ارتباطات. این کتاب بارها چاپ شد و البته در چاپ‌های بعدش دو مرتبه برگشتیم و جامعه‌شناسی همه‌جایی. چون همه‌جایی شد و گفتیم الان مردم منظور از این اسم را می‌فهمند. بعد سال ۱۳۵۲ که این کتاب به پایان رسید.

تازه سال ۱۳۴۷ بود که تلویزیون در ایران باب شده بود و خانواده‌ها با بچه‌ها مشکل داشتند که این بچه‌ها دیگر درس نمی‌خوانند و دائم می‌نشینند و تلویزیون تماشا می‌کنند و عقاید بزرگترها را قبول ندارند و از تلویزیون یاد می‌گیرند. این بود که ما درباره این صحبت کردیم که کودک کیست و در ارتباطات چه جایگاهی دارد؟ به‌همراه دکتر معتمد نژاد، خانم خوارزمی، دکتر علی اسدی و بقیه همکاران که نام بردم این کار را انجام دادیم. بعد از آن ما کار ارتباطاتمان رسید به کتاب اول اصول و مبانی جامعه‌شناسی ارتباطات. بعد از آن رسید به کودک و ارتباطات که این کتاب برنده جایزه شد این کتاب را دانشگاه صدا و سیما چاپ کردند. و بعد هم جلد دومش فراهم شد. این کتاب‌ها هر کدام یک داستانی دارند که چرا شروع شدند و چگونه شروع شدند.

کتاب جلد دوم کودک که می‌شد کتاب‌های پنجم یا ششم ما، از اینجا شروع شد که برنامه‌های تلویزیون را راه انداخته‌بودند و همش از خارج برنامه می‌آوردند و ایران تولید چندانی نداشت. در نتیجه بچه‌های ما تحت‌تأثیر اندیشه‌های غربی قرار می‌گرفتند. این‌ها با تفکرات ایران و زندگی ایرانی سازگار نبود و بعضی‌هایش را هم با رقم‌های ارزانی می‌خریدند. در مورد برنامه‌های ارزان یک خاصیتی است که کسی که شخصی که برنامه را تولید کرده است می‌خواهد چیزی را القا کند و هدفش این است که پول کمتری می‌گیرد اما در عوض تفکری را القا می‌کند. ما این‌ها را مطرح کردیم. این در واقع دفاع بچه‌های ایران و ایرانیان بود در مقابل غرب و دولت.

کتاب‌های دیگر هم‌بود که بعدش آمد. این‌ها هم ادامه پیدا کرد که آخرین جلدش که جلد دوازدهم است پارسال منتشر شد که جامعه‌شناسی سینما بود. که آن هم با اقبال خاصی مواجه شد و خیلی خوب بود هر کدام از این کتاب‌ها خاطراتی دارند که چرا شروع شد چگونه شروع شد و با چه انگیزه‌ای شروع شد.

سؤال: اجازه دهید برگردیم به زمان «کلاینبرگ. « ایشان آینده ارتباطات را در آن زمان چه می‌دیدند؟ در آن زمان امروز را چه می‌دیدید؟ و چقدر محقق شده؟ آیا سرعت بیشتر بوده یا کمتر بوده یا چیزهایی را ندیده بودید؟

جواب: کازنو همین نکته‌ای که شما می‌فرمایید را در یک فصل کتابش آورده‌است. آینده ارتباطات را نگاه می‌کند که می‌گوید یک زمانی خواهد رسید که حتی بو هم از طریق رسانه پخش می‌شود. ما هنوز به این نرسیدیم. یعنی اگر گوینده بوی عطر می‌دهد، خانه‌های مردم معطر می‌شود. پیش بینی‌های خیلی خوبی داشت ژان کازنو و خود دکتر کلاینبرگ. این‌ها استادان خوبی بودند و واقعاً ما را هدایت کردند. خیلی از آن‌ها ممنون هستم.

در آن زمان همراه با آموزش دانشگاه و همراه با کتاب‌ را ارتباطات که شروع شده بود و کتاب‌های روش تحقیق که از آن زمان شروع شده بود ما دایره المعارف هم شروع کردیم که آن هم ورای کتاب اول بود. کتاب اول ترجمه بود. اما کتاب دوم دیگر نظرات خود من بود و دیدگاه‌های دانشمندان بود و مفاهیم اساسی ارتباطات و جامعه‌شناسی و به‌طور کلی علوم‌اجتماعی بود. بعد کتاب‌های فرهنگ جامع علوم‌اجتماعی را با خانم میرساردو تهیه کردیم و من ویراستارش بودم. ایشان هم با علاقه بسیار زیادی کار می‌کردند و کار خیلی مفصلی انجام شد. من هم ویراستار این کار بودم و کار را نهایی کردم و دادیم به انتشارات سروش که سروش چندین بار آن را چاپ کرد که الان هم در اختیار سروش است.

ما اجازه چاپ مجدد کتاب‌های دایره المعارف و فرهنگ سه زبانه را ندادیم و قصدمان این است که بعد از بازشناسی و ویراستاری و اضافه کردن مباحث جدیدی که در علوم‌اجتماعی و علوم ارتباطات مطرح است آن را به انتشارات دیگری بدهیم.

سؤال: آقای دکتر الان از لحاظ جامعه‌شناسی وضعیت ارتباطات در ایران را چگونه می‌بینید؟ شفاهی است یا کتبی است؟ یا اصلاً می‌شود آن را دسته بندی کرد یا خیر؟ تحلیل‌تان چیست؟

جواب: ما در ایران دو برنامه را تجربه کردیم که هر دو از سال ۱۳۴۲ آغاز شدند. سال ۱۳۴۲ من هم خانواده را آغاز کرده‌بودم هم ارتباطات. چیزی که خیلی عجیب است این است که اقبالی نسبت به خانواده چندان نشد یعنی اقبال ضعیفی بود به‌طوری که کتاب‌های خانواده به ۴ چاپ، بیشتر نرسید. یعنی چندان استقبالی نبود. متأسفانه خانواده متکفل نداشت و الان هم ندارد. شورای عالی خانواده را ایجاد کردند ولی حالا به‌طور کلی متوقف شده‌است.

بنابراین وقتی متکفل نبود و برنامه این‌چنین روی هوا بود خواه ناخواه دیگر استقبال هم از آن زیاد نبود. کتاب‌هایی هم که ما می‌نوشتیم البته جامعه‌شناسی ارتباطات ۳۴ بار چاپ شده‌است و همین الان هم هر سال چاپ می‌شود، کتاب طلاق را دانشگاه تهران خیلی خوب چاپ کردند و خیلی خوب بود، ولی آن هیجان و بازار گرم ارتباطات را پیدا نکرد.

در حالی که خانواده خیلی بحث مهمی است. البته من به خانواده از روزنه ارتباطات نگاه کردم. گفتم اینجا هم ارتباطات انسانی است. گفتم یک مرد و یک زن و بعد بچه‌هایی که می‌آیند و می‌روند، هرم قدرت، گفت و گو و شیوه‌های گفت و گو و شیوه‌های نگهداشت و… و آن هم برای من یک روزنه ارتباطات بود یعنی از روزنه ارتباطات من به خانواده نگاه می‌کردم. بحران‌های ارتباطی آن‌ها و مدیریت ارتباطی‌شان و مخصوصاً بچه‌ها. در هر حال این‌ها داستان‌هایی بود که ما داشتیم.

سؤال: به نظر می‌رسد دانشگاه تهران هم در رابطه با ارتباطات فعال بوده و تلاش کرد.ه است ولی چرا ان قدر که ارتباطات علامه مطرح است ارتباطات تهران بر سر زبان‌ها نیست؟

جواب: ما در دانشگاه تهران این بحث‌ها را داشتیم اما اولین دانشکده ارتباطات در علامه تأسیس شد و به همت دکتر معتمد نژاد و به توانایی او تشکیل شد. سال ۱۳۵۲ آقای دکتر صدیقی که مدیر ما بودند و بنیان‌گذار جامعه‌شناسی در ایران بودند، گفتم که من می‌خواهم طرحی برای جامعه‌شناسی ارتباطات بدهم به‌عنوان یک درس مستقل. چون آن زمان درس‌های مستقل نبود همه‌اش علوم‌اجتماعی بود. دکتر صدیقی در جریان این کار نبود و به من خیلی لطف داشت و من را به‌عنوان فرزند خودش می‌دانست و به این دلیل پذیرفت.

ما این طرح را بردیم، دانشگاه تهران و گفتیم که می‌خواهیم درس جامعه‌شناسی ارتباطات تأیید شود و تدریس شود. آن زمان وزارت علوم نبود خود دانشگاه‌ها تصمیم‌گیر بودند. آقای عالیخانی پرسیدند چی؟ و ما گفتیم جامعه‌شناسی و ارتباطات. ایشان یکم فکر کردند و گفتند پس جامعه‌شناسی دوچرخه سواری هم تدریس کنید دیگر. یعنی او معتقد بود این‌ها یکی است و ما تنوع می‌دهیم. ایشان رئیس دانشگاه تهران بودند. چون چند رشته دیگر هم قبلاً آورده‌بودند مثل جامعه‌شناسی شهری و ایشان دیگر حوصله شان سر رفته‌بود و گفتند پس بفرمایید جامعه‌شناسی دوچرخه سواری هم تدریس کنید.

خلاصه سخت بود قبول و پذیرفتنش. اما شد. ما سال ۱۳۵۲ ،ارتباطات را در دانشگاه تهران شروع به تدریس کردیم و ۶ دانشجو هم بیشتر نداشتیم و هنوز اقبال دانشجویی نداشتیم و بعد دیگر کثرت پیدا کرد. ولی ما دانشکده ارتباطات نداشتیم که این را دکتر معتمد نژاد و دکتر علی اسدی و دوستان دیگر بنا کردند و در واقع می‌شود گفت که یک دانشکده فراگیری شد که به‌صورت تخصصی مخصوص ارتباطات بود که خیلی هم نوسان پیدا کرد ولی الان هست. چند روز پیش فوت دکتر عقیلی بود آقای دکتر سلطانی‌فر و دوستان دیگر گفتند که تو بیایی و راجع به دکتر عقیلی صحبت کنی که من دکتر عقیلی را به‌عنوان فرزند شایسته علم ارتباطات از آغاز معرفی کردم.

ایشان دانشجو بودند و بعد پیشرفت کردند و بحث من آنجا اینطور بود. دکتر عقیلی خیلی خوب بود. فیلمی که تهیه کردند در مورد من، این فیلم هم دکتر عقیلی درباره‌اش صحبت کردند به‌صورت مفصل راجع به من که برای شما می‌فرستم. این فیلم را کانال ۴ تلویزیون سفارش کرد و من هم نمی‌پذیرفتم. چندین بار مطرح کردند و نهایتاً پذیرفتم. فیلم خوبی از آب درآمد و خیلی خیلی خوب کار کردند.

من اولین بار بود که در مسجد صحبت می‌کردم. نظام ارتباطی مسجد با نظام ارتباطی دانشگاه فرق می‌کند و خیلی تفاوت دارد. اینجا استاد به زحمت می‌افتد و باید توجیه کند اما در مسجد یک سویه و آمرانه است و مبانی برای مردم پذیرفته شده‌است و سکوت می‌کنند. اما در دانشگاه اینطور نیست. دانشجو که در کلاس سکوت می‌کند من خیلی نگران می‌شوم و بعضی‌وقت‌ها به آن‌ها می‌گویم که من هم در کلاس به شما نگاه می‌کنم که ببینم تو کجایی و بعد برش می‌گردانم که برگردد به کلاس. او مقابل من هست اما اگر مشارکت نکنند، نقد نکنند، سؤال نکنند، کلاس‌مان کلاس نیست.

سؤال: آقای دکتر آینده ارتباطات را چه می‌بینید و پیش‌بینی شما چیست برای مثال در سال ۲۰۵۰

جواب: آقای نصیری یک جمله‌ای از من در همه‌جا برای همه ایران پخش کنید، آینده در اختیار ارتباطات است. حالا اگر بخواهید مفصل برایتان می‌گویم. اگر بخواهم خیلی باز بکنم باید بگویم شاکله‌ی دنیای امروز ارتباطات است. چه بخواهیم چه نخواهیم. چه بدانیم چه ندانیم. یک مثال خیلی ساده بزنم. اگر در همین جنگ غزه ارتباطات نبود و چشم ناظر دنیا نبود، آقای نتانیاهو تمام این مردم را نابود می‌کرد و اگر یک تعداد کمی باقی می‌ماندند و نمی‌توانست آن‌ها را کاری کند، آن‌ها را می‌ریخت توی دریا. یعنی اگر چشم دنیا نبود. بنابراین می‌بینید که ارتباطات چقدر جهان را جابه‌جا می‌کند. چقدر جهان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

اگر ارتباطات نبود انقلاب ایران من نمی‌دانم به چه صورت در می‌آمد. برای اینکه پیام‌های امام سریعاً به ایران منتقل می‌شد. و ایران دقیقاً در جریان رهبر قرار می‌گرفت. اگر این کانال‌های ارتباطی و انتقال سریع پیام نبود، نمی‌دانم به کجا می‌توانست برود. «الوین تافلر» که خانم خوارزمی کتاب شان را ترجمه کرده است در این باره گفته است انقلاب نوار کاستی. آقای نصیری شما ساده‌ترینش را نگاه کنید. همین موبایل را که ساده‌ترین است. آقای دکتر من عکس‌هایی دارم که پیرزنی که در بیابان است یک چادر زده‌است، دارد با موبایل زندگی و کار می‌کند. چند روز پیش عبور می‌کردم از جایی و دیدم چند نفر کارگر ساختمان که از کار بیکار شده‌بودند نشسته‌بودند و همه‌ی آن‌ها نشسته‌بودند و با هم صحبت نمی‌کردند و فقط با موبایلشان کار می‌کردند بنابراین می‌بینید که به‌درستی می‌توان گفت آینده از آن ارتباطات است.

چه آینده سیاسی، چه آینده فرهنگی، چه آینده اقتصادی، همه‌ی این‌ها را ارتباطات و روابط عمومی شکل می‌دهد. من فکر کردم که اگر بحث خاصی خواسته باشید روی این نکات می‌شود قرار گرفت. مثلاً نقش و جایگاه گفت و گو در ارتباطات انسانی همین که عرض کردم خدمتتان کاری که من دارم انجام می‌دهم، اقتصاد توجه، بحثی که سمینار بیست و سوم خرداد مطرح خواهم کرد، طنز و جایگاه طنز در ارتباطات انسانی که تا چه حد می‌شود از طریق طنز پیام‌ها را منتقل کنیم و اثرگذار باشد، اقناع در ارتباطات انسانی و شیوه‌های اقناع، بحران ارتباطات انسانی و بحث‌هایی از این قبیل که باز هم هست که کارهای جدیدی است که ما داریم انجام می‌دهیم.

منتهی من برای شما فکرهای دیگری کردم آقای دکتر. گفتم برای شما بحثم این باشد که ما جامعه‌ای در حال گذار هستیم. روابط عمومی در جامعه در حال گذار چه وضعیتی پیدا می‌کند. جامعه در حال گذار جامعه‌ای است که از یک دنیای خاص خودش، دنیای گذشته خودش، دارد بیرون می‌آید و دارد مدرنیسم را تجربه می‌کند. بنابراین این جامعه با این تشکل و ویژگی‌ها مشکل بزرگ روابط عمومی است. جامعه‌ای جامعه است که بتوان با آن گفت و گو کرد و مخاطب ما باشد که از حداقل انسجام برخوردار باشد. ما اصطلاحاً می‌گوییم هموژن باشد همساز باشد. روابط عمومی بداند که با چه کسی صحبت بکند، چگونه صحبت بکند. ۱۲ شرط ارتباطی را رعایت کند یعنی بگوید این مخاطب‌های من هستند برای مثال ملت ایران است. من به آن‌ها چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ توسط چه کسی بگویم؟ در کدام رسانه بگویم؟ در کدام ذهنیت به آن‌ها بگویم؟ در کدام فضای اجتماعی به آن‌ها بگویم؟

بنابراین یک جامعه هموژن و همساز روابط عمومی راحتی را ایجاد می‌کند و می‌داند مخاطب چیست. مخاطب برای روابط عمومی اصل کار است برای اینکه روابط عمومی کارش با ابزار نیست با تکنیک‌ها و مکانیک نیست و با انسان‌ها سر و کار دارد. باید به اقناع انسان‌ها دست پیدا کنند. این بود که اولین بار من مقاله اقناع را در ۱۲ یا ۱۳ سال پیش تهیه کردم و دادم دانشگاه تهران آن را چاپ کرد. اقناع در ارتباطات انسان را. روابط عمومی می‌خواهد مخاطبانش را داشته‌باشد و آن‌ها را اقناع کند. یعنی روابط عمومی اثر بخش باشد و بتواند اثرش پایدار باشد. زمانی بود که جامعه هموژن داشتیم و سنتی بودند و همه‌چیز تابع سنت‌ها بود و سنت‌ها نسل به نسل ادامه پیدا می‌کرد. زمان اجتماعی ما زمان ثابتی بود یا تحول اندکی داشت. عادات یکی بود رفتار یکی بود زندگی یکی بود و امروز و فردا و دیروز خیلی با هم فرقی نداشت. پرتغالی‌ها آمده‌بودند به جنوب ایران پیش شاه طهماسب آمدند برای شاه ایران و اطرافیانش این‌ها آدم‌های غریبه‌ای بودند و کافر هم بودند و چیزی از حرف‌های این‌ها متوجه نشدند. وقتی این‌ها می‌رفتند شاه می‌گفت زیر پای این‌ها خاکستر بریزید این‌ها نجس هستند. همین بود برخورد ما با غرب که خیلی گذرا و اندک و ناچیز بود.

بنابراین جامعه یک جامعه هموژن و یکسان و همساز بود و می‌شد با این جامعه گفت و گو کرد. اندیشه‌هایشان، ارزش‌هایشان، رفتارشان، لباسشان، سبک زندگیشان و… چون یکسان بودند. جامعه ساختاری بود و ساختارش هم توسط میراث فرهنگی اداره می‌شد. قرن‌های قرن می‌رفتند خواستگاری برای ازدواج فرزندشان. می‌رفتند در کوچه‌ها و می‌پرسیدند اینجا دختر دم بخت دارید؟ و مثلاً می‌گفتند آخر کوچه. در می‌زدند و می‌رفتند تو. بی‌خبر و می‌گفتند آمدیم خواستگاری. قرن‌های قرن همین بود. تکرار می‌کردند. یکی از بحث‌های من همین تکرار است و جایگاه تکرار در ارتباطات انسان. تنوع و چندگانگی وجود نداشت. گزینش هم وجود نداشت. یعنی یک راه برای آدم‌ها بود که راه سنت بود و باید همان را ادامه می‌دادند. زندگی روی سنت‌های تاریخی می‌چرخید و این سنت‌ها ادامه پیدا می‌کرد و به نسل‌های مختلف می‌رسید. زمان اجتماعی زمان نسبتاً ثابتی بود و تغییرات زیادی نداشت.

این وضع آرام آرام ادامه پیدا کرد. زمان قاجار فرا رسید. رفتن ناصرالدین شاه به فرنگ، رفتن مظفرالدین شاه به فرنگ، امیرکبیر و تأسیس مدرسه دارالفنون. این‌ها روزنه‌هایی به دنیای جدید بود یعنی نویدی از دنیای غرب بود. یعنی دنیای ماشینیسم، دنیای تکنولوژی که با خودش ارزش‌های دیگری را منتقل می‌کرد و ارزش‌های تازه‌ای را وارد جامعه می‌کرد. بنابراین آرام آرام می‌بینید که حالا غرب وارد زندگی شده و حتی در خانه‌های مردم آمده و حتی در سفره‌های مردم هم قرار گرفته از جمله غذاهای غربی و سبک زندگی غربی و لباس غربی و از این قبیل مطرح است. حالا ملاحظه می‌کنیم که جامعه همان جامعه سنتی است اما حالا درهای دنیای جدیدی دارد یواش یواش باز می‌شود و غرب آرام آرام وارد ایران می‌شود. به همین خاطر هم‌بود که اختلافات هم زیاد بود مثلاً بعضی‌ها معتقد بودند که غرب را باید رفع کرد و دفع کرد. مرحوم آل‌احمد غرب زدگی را نوشت. بعضی از صاحب نظران ایران بودند مثل وثوق الدوله و غیره که معتقد بودند ایران باید غربی شود. یکی می‌گفت در ایران انسان‌ها باید تا پوست و استخوان غربی شوند. بنابراین سؤال این بود که ما کجا برویم. یعنی آن دنیای آرام و ثابت و یکسان و سنتی داشت منفجر می‌شد یا دچار تزلزل می‌شد و تکان می‌خورد. مقاومت هم در مقابل تغییر با خودش داشت.

یک زمانی حدود ۵۰ سال پیش که ما زندگی می‌کردیم یک چیزی ایجاد شده بود به‌نام تأخر فرهنگ یا cultural lag. یعنی مردم سوار هواپیما می‌شدند سوار ماشین می‌شدند اما ارزش‌هایشان و اندیشه‌هایشان همان بود. یک زمانی بود که فرزندآوری زیاد بود. ۱۲ تا بچه می‌آوردند و اینکه این بچه‌ها اکثراً می‌مردند و چند تا از آن‌ها باقی می‌ماند. حالا تکنولوژی پزشکی آمده‌بود. دیگر بچه‌ها نمی‌مردند یا کمتر می‌مردند. ولی همان سبک ادامه پیدا می‌کرد. به سبک همان کس که دندان دهد نان دهد. باز دوباره بچه‌های زیاد. یک زمانی ما مواجه شدیم با انفجار جمعیت که ایجاد وحشت هم کرد. یعنی این بود که تکنولوژی پیشرفت کرده اما اندیشه‌ها تغییر نکرده و ارزش‌ها عوض نشده است.

مقاومت گاهی شدیدتر هم‌بود مثلاً در قزوین درشکه بود و ما چیزی جز درشکه نداشتیم. وقتی ماشین آمد درشکه‌چی‌ها ابتدا شروع کردند به مقاومت و می‌آمدند شیشه‌های ماشین‌ها را می‌شکستند. ولی فایده نکرد چون ماشین با ۵ قران آدم‌ها را جابه‌جا می‌کرد. جای امن هم‌بود چون درها را می‌بستی و شیشه‌ها را می‌کشیدی بالا. درشکه سرد بود از همه‌جا باد می‌آمد و سرما بود بعد هم دو نفر سه نفر بیشتر نمی‌توانستند بنشینند. خلاصه این بود که مقاومت به نتیجه نرسید. حتی شایعه کردند گفتند که اسب‌ها خیابان‌ها را کثیف می‌کردند ولی ماشین‌ها تمیز هستند. یعنی آن زمان تصور می‌کردند که ماشین تمیز است و خوب است که ماشین آمده است. این مقاومت یواش یواش شکست. ماشین جای اسب و درشکه را گرفت. یعنی آن نفی تغییر یواش یواش کمرنگ شد. در واقع تغییر گریزی یواش یواش کاهش پیدا کرد. منتهی با خودش مشکلاتی هم آورد. مثلاً درشکه‌چی‌ها رفته‌بودند تاکسی خریده‌بودند و آن وقت تاکسی داشت می‌خورد به دیوار این‌ها فرمان را می‌کشیدند عقب و خیلی هایشان می‌خوردند به در و دیوار. یعنی ما جرئت نمی‌کردیم در خیابان جلوی این‌ها راه برویم چون می‌ترسیدیم که نکند نتوانند ترمز کنند و یادشان رود ترمز کنند و به جایش فرمان را بکشند عقب. از این اتفاقات زیاد داشتیم.

در هر حال جامعه آرام آرام داشت یک دنیای دیگری را می‌دید و تجربه می‌کرد. بسیاری معتقد بودند که این دنیا دنیای خوبی نیست و دنیای غرب دنیای بدی است. بعضی اقلیت‌ها فکر می‌کردند که دنیای خیلی زیباییست. منتهی این دنیای زیبا را این‌ها تجربه نکرده می‌گفتند. یعنی می‌گفتند که آنجا سرزمین موعود است. امنیت آنجاست، آرامش آنجاست. یواش یواش یک همچین دیدگاه‌های رمانتیسم غرب هم ایجاد شد. من یادم هست که وقتی سال ۱۳۴۲ من عازم فرانسه بودم، یک روحانی همسایه ما بود. گفتند که شما کجا می‌روید گفتم فرانسه. پرسیدند کجای فرانسه؟ گفتم پاریس. گفت من که نرفتم من که ندیدم اما یک نفر آمده‌بود گفتم آنجا چه جایی است؟ گفت فقط حاج‌آقا بهت بگو اگر چشمانت را ببندند و بگذارند در شانزه‌لیزه‌ی پاریس، چشمانت را باز کنی سکته می‌کنی. آن‌قدر که آنجا با اینجا فرق می‌کند. آقای دکتر یک مقدار یک نسلی پیدا شده بود که به‌نوعی سرزمین موعود ساختگی می‌ساخت برای اینکه شخصیت خودش را بالا ببرد. ما رفتیم آنجا شما کجا رفتید شما کجایی هستید ایرانی هستید. و این یواش یواش یک چیزی را ایجاد کرد که من در شوکران هم این‌ها را گفتم به این می‌گفتند توصل یعنی جوانان آرام آرام تصور می‌کردند که سلامت آنجاست، تمدن آنجاست، رفاه آنجاست، انسانیت آنجاست.

یک سرزمین موعودی برای خودشان می‌ساختند. که الان هم متأسفانه هست و بسیار هم خطرناک است. یعنی جوان کنار پدرش نشسته است و گروه مرجعش مایکل جکسون است در آمریکا. در واقع گسست با جامعه ایران. تحقیر جامعه ایران. یعنی می‌گوید کارهایی که شما می‌کنید، همه کارهای بیخودی است و آن‌ها هستند و مهم‌اند و کارهای آنها قشنگ است. سرزمین موعود آنجاست که همین الان هم هست و این فرار مغزها را هم تشدید کرده و این عواقب خوبی هم ندارد این فرار مغزها. در هر حال می‌دانید آقای دکتر جامعه همساز و جامعه هموژن جامعه راحتی بود و می‌شد باهاشون گفت و گو کرد، ارزش‌هایشان یکی بود، زبانشان یکی بود.

حالا جامعه چندگانه شده‌است. بعضی به سنت‌ها نگاه می‌کردند که می‌شد سنت گرایی و بعضی به دنیای آینده نگاه می‌کنند. بعضی در هوش مصنوعی قرار دارند و در حال تجربه متاورس هستند و بعضی دیگر در دنیای پیشین و دنیای سنتی زندگی می‌کنند. دنیای جدید دنیای چندگانه شد. دیگر آن سنت طبیعی از بین رفت در رابطه با ازدواج اگر مثال بزنیم دیگر می‌توانی چندین نوع ازدواج بکنی. ازدواج فصلی بکنی یعنی خانواده فصلی داشته باشی. ازدواج آزاد یا ازدواج سفید بکنی. از بازار خاص خودش استفاده کنی و اصلاً ازدواج نکنی یا ازدواج سنتی بکنی.

بنابراین ازدواج سنتی راه خاص و یگانه بود برای جامعه و هیچ‌کس هیچ راه دیگری نداشت. ارزش‌ها تنوع پیدا کرده است. آن زمان همه ارزش‌های یکسانی داشتیم. همه می‌گفتیم خانواده. در کتاب طلاق من به این اشاره کردم که می‌گفتیم مرض اجتماعی است. دختر یا زنی که طلاق می‌گرفت بهش خونه اجاره نمی‌دادند. دوستانش رهایش می‌کردند و می‌گفتند که این خطرناک است. این دنیای یکسان جای خودش را به دنیای چندگانه و پیچیده و بسیار بسیار سخت داد.

یک رساله دکترئی را سرپرستی می‌کردم که گفتیم ما الان بانک داری را می‌بینیم. بانک‌ها راغب‌اند به اینکه پول پس‌انداز بالا برود چون پول پس‌انداز پول ارزانی است و مجانی است. پول ارزان را می‌گیرد و خودش با قیمت بالا پول را می‌فروشد. خیلی دوست دارند که پول پس‌انداز بالا رود. حالا آقای دکتر فکر این بود که ما چه کنیم و روابط عمومی بانک‌ها چه کنند که پس‌اندازها افزایش پیدا کند یعنی مردم ترغیب شوند به پس‌انداز. ما آمدیم دستگاه بانکی را بردیم به‌سوی اندیشه‌های سنتی و اندیشه‌های دینی و اینکه پس‌انداز عبادت الهی است و خدمت به مردم است و ثواب دارد. ما در این دستگاه قرار گرفتیم. ولی یک دفعه دیدیم که خیلی جواب نمی‌دهد. در دستگاه دوم آمدیم گفتیم که به شما پاداش می‌دهند و به شما جایزه می‌دهند حتی یک سود مختصری هم می‌دهند. اما منظور بیشتر این بود که جایزه بزرگ می‌دهند و غیره. یعنی ما دو داستان را تجربه کردیم. یکی داستان سنتی و یکی داستان مدرن.

در داستان سنتی اصلاً سودهای این‌چنینی و جایزه‌های این‌چنینی معنی نداشت. مردم می‌آمدند برای ثواب الهی کار می‌کردند. برای خدمت به مردم و این حرف‌ها. باید ببینید که روابط عمومی چه کند و با این مردم و ارزش‌های این مردم حرکت بکند یا به ارزش‌های آن مردم حرکت کند. این است دنیای چندگانه. مهاجرت ایران از یک دنیای سنتی به یک دنیای مدرن و جابه‌جایی این جامعه کار روابط عمومی را خیلی دشوار می‌کند. اینکه روابط عمومی با چه کسی صحبت کند و به چه زبان صحبت کند و ارزش‌هایش چه باشد؟ شما نگاه کنید در حوزه خانواده که تخصص من است، ارتباطات خانوادگی جابه‌جا شده‌است.

ارزش‌هایشان جابه‌جا شده‌است. مثلاً الان طلاق تقریباً یک‌چیز عادی شده‌است و فراگیر شده‌است. الان هستند کسانی که چهار پنج بار در شناسنامه شان مهر طلاق دارد که البته تا این تعداد محدود هستند. لذا می‌بینید این قبح سنتی طلاق دیگر کاهش پیدا می‌کند. حالا شما مردمی دارید که طلاق را مرض اجتماعی می‌دانند. البته آقای دکتر ما داشتیم خانمی را که همسرش فوت کرد. پنجاه سال با هم زندگی کرده‌بودند. وقتی همسرش فوت کرد اعتراف کرد گفت ببینید ما بچه نداشتیم و علتش هم این بود که ایشان ناتوان بودند و من این را هیچ‌وقت هیچ‌جا نگفتم و به خودش هم نگفتم. یعنی همان داستان بود که با لباس سفید برو و با کفن سفید بیا بیرون. اما حالا اینطور نیست. ما داریم دنیای زندگی مادی را تجربه می‌کنیم. قبلاً شناخت زناشویی و دیدار وجود نداشت و زوج‌ها همدیگر را نمی‌دیدند. گزینه‌ها ثابت بود. مرد برتر است و زن باید اطاعت کند تمام شد رفت. یک گزینه بیشتر نبود.

حالا گزینه‌ها متعدد شده‌است و مشارکت می‌کنند. من باید همسرم را ببینم. ولی دنیای ما دنیای چندگانه است. دنیای هموژن نیست. حالا روابط عمومی چه بکند. کارهایی که می‌خواهد ببرد در جامعه برای چه کسی ببرد؟ با چه ارزش‌هایی در جامعه مطرح کند و عنوان بکند؟ در واقع مخاطبان اصل ما هستند. مخاطبان کار ما هستند. آقای دکتر مخاطبان منفعل نیستند کاملاً فعال هستند اصلاً برنامه ریزی شرکت‌ها توسط مخاطبانش و مشتریانش انجام‌می‌شود. مشتریان چیزی که می‌خواهند را شرکت باید تولید کند. روابط عمومی باید روابط را تسهیل بکند بین مشتری و سازمان که سازمان بتواند مدیریت مخاطب را بشناسد و بر آن اساس عمل کند و کالایش را بر آن اساس تولید کند. خب حالا چه کنیم؟ روابط عمومی با کدام مخاطب رفتار بکند؟ به شرکتش بگوید بر اساس کدام ارزش بیا و ماشینت را جابه‌جا بکن؟ یا کالایت را جابه‌جا کن. کالایت را تبلیغ و معرفی بکن. بنابراین این دنیای چندگانه است.

دنیای دشوار روابط عمومی ایران. جامعه‌ی در حال گذار از یک جامعه سنتی، هجرت به یک جامعه مدرن. این دنیا دنیای سرگردانی است به‌نوعی. طبق چیزی که شما می‌گویید دنیای سرگردانی است. یک کتابی نوشته است خانم مارتا مید به‌نام. Coming Of Age In Samoa یعنی بلوغ در ساموآ. ساموآ یک قبیله‌ای است در آمریکای جنوبی. می‌گوید دنیای ساموآ یک دنیای آرام و زیبایی است. جوان در خانواده به دنیا می‌آید، شغلش آماده است، همسرش آماده است، مسکنش آماده است، آینده‌اش یکسان است و آماده است. پدرش به‌عنوان پدر سالار همسرش را انتخاب می‌کند و بهشان خانه و اتاق و اتاقک می‌دهد، شغل پدر را ادامه می‌دهد به این صورت. جوانان آمریکایی می‌بینند که عجب دنیای آرامی را آن‌ها تجربه می‌کنند. ما چقدر دنیای سختی داریم. آزاد هستیم ولی این آزادی‌ها هزینه دارد. هر کدام از راه‌ها را انتخاب می‌کنیم باید مسئولیتش را هم قبول بکنیم.

سؤال: آقای دکتر با توجه به اینکه به زمان حال رسیدیم یک سؤال مطرح کنم. وضعیتی که الان از جامعه ایران ترسیم کردید و دشواری‌هایی که برای روابط عمومی هست یک کارشناس روابط عمومی باید چه ویژگی‌هایی به‌لحاظ علم و دانش و تخصص و مهارت‌هایش داشته‌باشد؟ چه نوع آدمی را در سازمان می‌خواهیم تا بتوانیم از عهده مخاطبان متنوع برآییم؟

جواب: ببینید دکتر. تلاش من الان در جلد سیزدهم پاسخ به همین سؤال جناب‌عالی است. من می‌گویم الان کارشناس روابط عمومی باید بتواند مهارت‌های ارتباطی‌اش را بالا ببرد. یعنی مثلاً در حوزه گفت و گو. نه اینکه من وقتی می‌خواهم گفت و گو بکنم از بالا به مردم نگاه بکنم و انتظار داشته باشم مردم به حرف من گوش کنند. این دنیا سپری شده‌است. باید روابط افقی برقرار کرد. باید داد و گرفت. یعنی باید در داد و ستد ارتباطی باشیم. بنابراین ما یک روابط عمومی خاکی می‌خواهیم که بشینیم کنار مردم یا از طریق دستگاه‌هایش یا از طریق حضور برای کسانی که نخبه هستند و نیاز هست که با آن‌ها گفت و گوی مستقیم بکنیم.

بنابراین به‌اعتقاد من باید مهارت‌های گفت و گوی آدم‌ها بالا رود و بحران‌های گفت و گو را شناسایی کنند. ببینید آقای نصیری گفت و گو کردن یک جوان، روابط عمومی ما با یک آدمی که مدیر یک سازمانی است به هر حال خواه‌ناخواه اثرگذار است، یک رابطه‌ای نیست که با آن جوانان برگزار می‌کند. با آن باید با زبان خودش گفت و گو کرد. بنابراین ببینید تلاش من در این جلد سیزدهم همین است که کارشناسان ما تخصص ارتباطی پیدا کنند. چه ارتباط مستقیم چه ارتباط رسانه‌ای. از طریق هوش مصنوعی می‌شود با آدم‌ها گفت و گو کرد و باید هم گفت و گو کرد اما برنامه گفت و گوی ما چه باشد؟ ما باید مخاطبمان را بشناسیم که با چه کسی می‌خواهیم صحبت بکنیم.

دیگر ما مخاطب مان یکسان نیست. مخاطب‌های چندگانه داریم. حالا من باید بشناسم با چه کسی دارم صحبت می‌کنم، نظام ارزشی شان چگونه است، سلسله مراتب ارزشی شان چگونه است، رفتارشان چگونه است؟ در واقع تسلط جامعه‌شناسی و روانشناسی باید داشته‌باشیم. دنیای الگوریتم‌های چندگانه در عصر هوش مصنوعی به ما در این راستا کمک می کند.

سؤال: آیا ما می‌توانیم همه چیزمان را به هوش مصنوعی بسپاریم؟

جواب: نه نمی‌توانیم. هوش مصنوعی ابزاری است که جدید هم نیست و از قبل بوده و پیشرفته‌تر شده‌است. ببینید آقای دکتر در گذشته آدم‌ها ابتدا با دستشان کار انجام می‌دادند. حالا یواش یواش بیل و کلنگ آمد. ما به این‌ها می‌گوییم سرمایه ثابت. توان انسان‌ها بالا رفت. کارایی انسان‌ها بالا رفت و آرام آرام این ابزار پیشرفت کردند. تکنولوژی پیشرفت کرد. آرام آرام این ابزار اعلام خودکفایی کردند و اعلام خود بسندگی کردند و ما اصطلاحاً می‌گوییم Automation یعنی اعلام خودکاری کردند و یواش یواش از ما مستقل شدند. مثلاً شما نگاه کنید شاید یکی از مثال‌هایش ترموستات باشد. در ماشین باید هر دم پیاده می‌شدید و حرارت و دمای ماشین را اندازه می‌گرفتید و حرارت ماشین را جابه‌جا می‌کردید که ماشین داغ نکند. الان ترموستات خودش دارد این کار را انجام می‌دهد به‌صورت اتوماتیک. یعنی تکنولوژی آرام آرام اعلام استقلال کرد و انسان‌ها از این خیلی خوششان آمد و خیلی خوب بود. قدم به قدم اتومیشن بالا رفت و ربات‌ها ایجاد شدند.

حالا در یک زمانه‌ای ما زندگی می‌کنیم که من می‌گویم زمانه ملتهب و پر التهاب. جابه‌جایی‌ها خیلی سریع است. امروز و فردا از هم کاملاً متفاوت هستند. به‌قول شما آشوب هم هست به این دلیل که در این زمانه شما امنیت هم ندارید امنیت شغلی هم ندارید. امروز راننده‌اید فردا به شما می‌گویند برو پی کارت دیگر ماشین‌ها خودکار شد. برو برنامه ریزی کامپیوتر و شما تخصص ندارید و می‌گویند دیگر شغل دیگری نیست و همین هم موقت است و ممکن است برنامه ریزی هم اتوماتیک بشود و احتیاجی به شما نباشد بنابراین دنیای پر التهاب و آشفته و نابه سامان و دنیای پر تنش و پر تحولی است. این‌ها هوشی است که بشر ایجاد می‌کند. هوشی که خدا ایجاد کرده با هوش بشر خیلی فرق می‌کند.

هوش خدا هوش خداداد و هوش ذاتی بشر هوش دیگری است. توانایی‌هایی دارد که هرگز به هوش ساخته بشر نمی‌دهد. آقای دکتر شما نگاه کنید در همین بحث ارتباطات یک سلام چقدر معنا دارد؟ دوازده تا سلام داریم. سلام خشم، سلام شادمانی، سلام قهر، سلام طبقه بالاتر به پایین‌تر مانند سلام مدیر به منشی یا سرایدار. سلام دوازده تا معنی متفاوت دارد. این‌ها هر کدام ذهنیت خاص خودش را دارد. هوش مصنوعی نمی‌تواند تا این حد ظریف باشد. هر یک از انواع سلام در یک کانتکست خاصی است.

سؤال: آقای دکتر من یک سؤال دیگر بپرسم که بحث‌مان کامل شود. بحث اقناع که الان در روابط عمومی هست در واقع می‌توانیم بگوییم که در ارتباطات یک حالت اقناع داریم و یک حالت سلطه داریم. در حالت سلطه شما به‌اجبار حرف‌تان را به شخصی می‌زنید و او هم باید اطاعت کند اما در اقناع تصمیم را شما گرفتید اما مغز شخص را به کار می‌گیرید که قانعش کنید. وقتی شما می‌گویید مشارکت کنند یعنی من و شما باید با هم تصمیم بگیریم. شما به‌عنوان یک مشتری می‌گویی من یک ماشین می‌خواهم. می‌گوید با چه مشخصاتی؟ می‌گویید با این مشخصات. با این مشخصات مثلاً قیمت ماشین می‌شود یک میلیارد تومان. می‌گویید باشد برایم تولید کن، بنابراین دیگر اقناعی این وسط نیست چون ما دو نفری تصمیم گرفتیم. یعنی اقناع هم به نظرم یک نوع یک سویه گری است. به‌نوعی شأن سازمان و روابط عمومی را نازل می‌کند. نظر شما در این باره چیست؟.

جواب: عرض کردم از نوشته‌ام در جلد اول یک قسمتی را آورده‌ام. در دوازده سال یا پانزده سال قبل بود که این مقاله را من نوشتم درباره اقناع و حالا هم هست. ببینید آقای نصیری، یک دنیای به‌قول شما انحصاری وجود داشت و اقناعش هم اقناع انحصاری بود. دولت آلمان، هیتلر و رئیس روابط عمومی‌اش که تبلیغات چی او بود، این‌ها اقناع می‌کردند منتهی اقناع به‌قول شما استیلایی بود. یعنی آقای دکتر هیتلر گروه‌هایی ایجاد کرده بود و به آن می‌گفت جوانان هیتلر. این‌ها شست و شوی مغزی شده‌بودند در خانه‌هایشان. مرد اگر رادیو بی بی سی را حتی زیر لحاف یا اتاق خواب گوش می‌کرد می‌رفتند گزارش می‌دادند.

بنابراین اقناع استیلایی بود یعنی سعی می‌کرد که این‌جوری باشد که فقط و فقط من را بشنو و عقاید من را بشنو و تحت‌تأثیر من باش یعنی انحصاری بود. اقناع دموکراتیک و انسانی نبود. ما از آن دوران گذشتیم و گونه‌های ارتباطات ایجاد شدند و دنیای ارتباطات گونه گونه شد و تنوع پیدا کرد. دیگر آن اقناع اضطراری و استیلایی و به‌نوعی اجباری از بین رفت. آدم‌ها در خانه‌های خودشان هر دم می‌توانند کانال هایشان را عوض کنند بنابراین اختیار دارند. منتهی این نکته‌ای که شما می‌گویید نکته مهمی است. ما امروز در دستگاه‌های اقناعی‌مان Manipulation داریم، “Disinformation” داریم، “Misinformation” داریم، تکنیک‌های خاصی داریم که در مقابل مردم قرار می‌گیریم و ذهن مردم را جابه‌جا می‌کنیم. ذهن آدم‌ها را دست‌کاری می‌کنیم. یک مثال جالبی برایتان بزنم.

ما در زمان شروع جنگ اسرائیل و عراق، فرانسه بودیم و جنگ را تعقیب می‌کردیم. آن جنگ، جنگ شش روزه بود. اسرائیل یک مرتبه آمد جزء وسیعی از سرزمین‌های عربی را گرفت. تمام صحرای سینا را گرفت. تمام کوه‌های جولان را گرفت. تمام قسمت غرب رود اردن را گرفت و یک اسرائیل بزرگ شد در عرض شش روز. آن زمان رئیس ستاد ارتش اسرائیل موشه دایان بود که یک چشم هم بیشتر نداشت. ما هم فرانسه و ایرانی و مسلمان و غیره بدمان آمد از این و گفتیم چه آدمی است و فلان. مدتی گذشت. من یک مجله‌ی فرانسوی را می‌خواندم درباره نصایح موشه دایان به دخترش. چه موشه دایان آرام و دموکراتیکی بود. می‌گفت مواظب مردم باش، دوستانت را حفظ کن، رعایت دیگران را بکن. ما باور نمی‌کردیم و می‌گفتیم اینها قلابی است و او آدم خشنی بود که کشتار کرد و این‌ها. مجله دیگری را خواندیم که آن هم یک مجله مشهور فرانسوی بود. آن هم درباره موشه دایان بود و درباره زندگی شخصی خودش بود و نوشته‌بود که چقدر ساکت، آرام، متواضع، چقدر قانع بود. و ما می‌گفتیم که ای بابا اینکه موشه دایان نیست که. به‌مرور دیدیم همه می‌گویند موشه دایان خوب بوده است و به‌مرور عقیده‌ی ما جابه‌جا می‌شد و می‌گفتیم که ببین موشه دایان آن زمان شش روزه بد بود، ولی وظیفه‌اش بود. وطنش بود و اگر ول می‌کرد اسرائیل را می‌ریختند در دریا. پس مجبور بوده اما انسانیتش سر جایش است

. اندیشه ما این‌جور جابه‌جا می‌شد و تغییر می‌کرد. می‌خواهم بگویم که چگونه ذهنیت را جابه‌جا می‌کنند. بعدها متوجه شدیم که همه این مجله‌ها مال یک نفر است. به این می‌گویند «تایکون ارتباطی. « بنابراین همه این‌ها از یک ریشه سرچشمه می‌گرفته. این می‌خواهد یک آدم جلادی را جابه‌جا بکند. راحت جابه‌جا می‌کنند. من را اقناع کرد. ما ایرانی‌ها اقناع شده‌بودیم. اینجا است که حرف شما هم منطق پیدا می‌کند. یعنی ما اقناع می‌کنیم ولی تکنولوژی‌هایی برای اقناع داریم که آدم‌ها کشیده می‌شوند به‌سوی اقناع در حالی که ممکن است به‌نفعشان نباشد. این کتاب انسان در جست و جوی معنا را اگر خوانده باشید می‌گوید که در آشویتس فکر نکنید که همه آدم‌های بدی بودند. بهترین پزشک‌ها و تکنسین‌ها آنجا بودند. این‌ها همه متخصص بودند. اما آقای دکتر تخصص این‌ها در مرگ بود و همه تخصصشان را در مرگ به کار می‌بردند. یعنی اینها در آشویتس نوشته‌بودند و عنوان زده‌بودند کار یعنی زندگی. اما اردوگاه مرگ بود. فقط برای مردن و کشتن آمده‌بودند. یعنی به‌نوعی یک کارخانه کشتار بود. در روز چندین هزار نفر را در آنجا می‌کشتند. دم به دم آدم می‌کشتند. می‌خواهد بگوید که ببینید تکنولوژی‌ها در هر حوزه‌ای، در حوزه ارتباطات در حوزه اقناع خیلی بالا رفته ولی اگر اخلاقش نباشد و انسانیتش نباشد که چیزهایی است که دیگر متاورس ندارد هوش مصنوعی ندارد، اگر شما فقط به تکنولوژی اکتفا و اقتدا کنی می‌تواند خیلی خطرناک باشد. آن بعد انسانیت و اخلاق اینجا اهمیت پیدا می‌کنند.

اینجاست که ما با تکنوکراسی خیلی مخالفیم. Technocracyیعنی حکومت تکنیک. تکنیک بر انسان حکومت کند. اگر فیلم چارلی چاپلین را دیده باشید، در سال ۴۰ و ۵۰ دارد می‌بیند و این نبوغ است. یا مثلاً کتاب انسان تک ساحتی. می‌گوید مبادا خودتان را گرفتار تکنولوژی بکنید و به‌جای اینکه شما تصمیم بگیرید تکنولوژی برایتان تصمیم بگیرد. این است که به نظر من تکنوکراسی آفت انسانیت است. تکنوکراسی مرگ انسانیت است و با خودش مرگ تمدن‌ها را به‌همراه می‌آورد.

منبع: نشریه انجمن روابط‌عمومی ایران

انتهای پیام/

 

 

 

خبر های قبلی و بعدی